بیشتر مردم زندگی نمیکنند ،
فقط باهم مسابقه دو گذاشته اند.
میخواهند به هدفی در افق دوردست برسند ،
ولی در گرماگرم رفتن ،
آنقدر نفس شان بند میآید و نفس نفس میزنند که چشم شان زیباییها و آرامش سرزمینی را که از آن میگذرند ، نمیبینند و بعد یک وقت چشم شان به خودشان میافتد و میبینند پیر و فرسوده هستند
و دیگر فرقی برایشان نمیکند،
به هدف شان رسیده اند یا نرسیده اند.
کتاب : بابا لنگ دراز
نویسنده :جین وبستر